اپیزود یک
زن سومین فرزندش را در نبود همسرش که در ماموریت به سر می برد به دنیا آورد. دو فرزند بزرگترش هنوز کودک بودند و زن باید به تنهایی از پس اداره زندگی، رسیدگی به دو بچه اول، زایمان، نگهداری از خودِ تازه زایمان کرده اش و همینطور نگهداری از نوزاد تازه متولد شده برمی آمد. نزدیک یک ماه این وضعیت ادامه داشت و همسرش هنوز در ماموریت کاری. روزی که در اتاق رو به حیاط کنار نوزادش نشسته بوده و نوازش اش می کرده یکهو می بیند که مردی از پشت بام، خودش را توی حیاط می اندازد.
خوب که نگاه می کند می بیند "همسرش" است! مرد به خیال خودش بعد از یک ماه سرزده آمده خانه تا ببیند همسرش در نبود او مشغول چه کاری است. مبادا همسرش با مرد دیگری رابطه دارد و در نبود مرد، او را به خانه می آورد!
زن از ترسی که به خاطر نحوه ورود مرد به خانه ، مثل یک دزد، دچارش شد نزدیک دو ماه به شدت بیمار شد و زمین گیر.
اپیزود دوم
یک دوسالی از ازدواج زن و مرد جوان می گذرد. خانه ای تک واحدی با زیرزمینی مسکونی دارند. مرد زیرزمین را به دو پسر دانشجو اجاره داده است. مرد ناسازگار، سنتیِ مردسالارانه و بدبین و خسیس. در مقابل زن فردی است که می خواهد زندگی کند، اما نمی خواهد همچون بره اطاعت کند و همانی شود که مرد می خواهد. می خواهد همچون انسان زندگی کند. یک روز عصر که زن در خانه بوده یکهو می بیند مردی از دیوار می پرد توی حیاط خانه و به سرعت باد خودش را به داخل خانه می رساند. زن از وحشت زبانش بند می آید. مرد کسی نیست جز همسر زن! شروع به داد و فریاد می کند که خودم دیدم با پسرهای مستاجر رابطه داری! زن باردار بوده. با گریه وسایلش را بر میدارد و به خانه پدری اش می رود. فرزندش را همان جا به دنیا می آورد؛ بدون اینکه مرد ماه های آخر بارداری را کنارش باشد یا حتی او را در لحظه زایمان همراهی کند. نوزاد که به دنیا می آید خانواده زن میروند سراغ مرد برای همراهی در گرفتن شناسنامه نوزاد. جوابِ مرد این است: این نوزاد بچه من نیست. معلوم نیست از چه کسی حامله بوده، لابد یکی از همان پسرهای مستاجر!....
به هزار زحمت مرد را راضی می کنند تا برای نوزاد شناسنامه بگیرند. چند روز بعد زن درخواست طلاق می دهد و نوزادش را به ازای مهریه با خود می برد.
( این مرد، پسرِ مردی است که در اپیزود اول از او گفتم)
.
.
.
این ها بخش کوچکی از سیستم مردسالارانۀ جامعه ماست. مردِ اپیزود اول مردی است که اگر بشود دلش می خواهد همه زن های عالم را صیغه کند! و مردِ اپیزود دوم مردی است که به وقتی نگاهت می کند یک لحظه شک می کنی که نکند لباسی بر تن نداری که نگاهش این گونه است؟!! نمی دانم کدام آدم ابلهی توی زبان ها انداخته که مرد ها ذاتا تنوع طلب اند، زن ها مثل ملک در مالکیت مردان هستند، زن بودن یعنی دستپخت خوب و بچه آوری و بچه ها را مثل دسته گل بار آوردن. ابله بوده دیگر! ابله بوده که "نفهم"ـیده زندگی صحنه جنگ نیست که یکی غالب و دیگری مغلوب شود. "نفهم"ـیده که مرد، صاحبِ زن نیست. "نفهم"ـیده که زندگی وقتی می شود "زندگی" که اعتماد باشد و خوش بینی. نه اینکه مثل حیوان و دزد از دیوار بپری توی خانه ات تا مچ همسرت را بگیری. آن هم زنی که تازه بارش را زمین گذاشته یا مردی که خودش آن دو پسر را مستاجر زیرزمینِ خانه کرده و جوری رفتار می کند که انگار این ها پارتنرهای چند سالۀ زن هستند و زن هی خودش را تقدیمِ آنها می کند!
...
زن بودن اینی نیست که در رسانه می بینم. "زن"، نه زنی است که در فیلم های داخلی می بینیم: زنی مطیع، محتاط، فداکار، ناآگاه، آرایش کرده، با ظاهری غالبا جراحی شده، زنِ آشپزخانه و تو خالی! و نه زنی که در اکثر فیلم های دم دستی خارجی می بینیم: زنی با اندامِ موزون، هر روزِ خدا با ظاهری آراسته، لباس های تنگ و باز، همیشه در دسترش برای رابطه جنسی، همیشۀ خدا در کیفش وسیله پروتکشن دارد و آماده برای "هر" مردی!
هر کدام از ما، فارغ از جنسیت، یک انسانیم... انسانی با قابلیت های فکری فراوان... انسان هایی برابر از لحاظ حقوق انسانی؛ "انسانی زیستن" حق هر کدام از ماست...