لیستِ کارهای دل پسندم!

 

دارم فکر می کنم به کارهایی که کمتر سراغشان رفته ام؛ یا اصلا پیِ شان نرفته ام:

1. سفر؛ با وجود همه علاقه ای که به سفر دارم زمان خیلی کمی برایش گذاشته ام. برای سفر باید سه چیز داشت: حس خوب، همسفر خوب و پول.

2. نقاشی و طراحی. وقتی از کنار گالری ها و آتلیه های نقاشی عبور می کنم زل می زنم به آن هایی که آن توو نشسته اند و طرح می کشند. البته از نوع رنگی اش!

3. نواختن. پیانو باشد لطفا!

4. پوشیدن لباس های خیلی رنگی رنگی. گل دار و هَپی طور. با دستبندها و گردن آویز های زیبا و رنگی. سنجاق ها و گیره های فانتزی موی سر. دخترِ درونم (نه زنِ درونم)برای این بخش پر می کشد.

5. مهم نبودنِ بعضی ها و متعاقبا" گفتار و کردارشان. روی این مورد مدتی است دارم کار می کنم. ولی باید بیشتر بپردازم.

6. کتاب نخریدن؛ تا زمانی که کتاب های تازه ام را که در قفسه کتابم جا خوش کرده اند را نخوانده ام.

7. دانلود نکردن آلبوم های موسیقی و تک آهنگ ها. اصلا یکی از فانتزی های ذهنی ام این است که بروم توی کتابفروشی های بزرگ و بعضا" قدیمی یا لوکس و هی بچرخم و بچرخم و سی دی های موسیقی مورد علاقه ام را انتخاب کنم و بخرمشان.

8. داشتنِ دوستانی در نزدیکی ام. کاش فاصله های جغرافیایی مفهومی نداشت. آن وقت دوستان زیادی داشتم. نه مثل حالا که دوستانِ جانم توی این نقشه پراکنده هستند و برای دیدن و گپ زدن با هم باید مسافت نسبتا طولانی طی کنم. راستش من خیلی موافق ارتباط های مجازی نیستم. تا با دوستانم قدم نزنم یا توی کافه گپ نزنیم انگار که اصلا با آن ها حرف نزده ام.

9. فراموشی. بتوانم چیزهایی را که در گذشته برایم خوشایند نبوده را به جای خیلی دور بفرستم. آنقدر دور که انگار نبوده اند و تجربه شان نکرده ام.

10. هدیه خریدن های مکرر. برای آن هایی که قلبا" دوستشان دارم. برای مادرم، همسرم، پدرم، خواهر کوچکم که با وجود اینکه مادر است ولی انگار که بچه ام باشد دوستش دارم، سپیده نازنینم که خاطرش عجیب برایم عزیز است و در نهایت نوزادِ همان خواهر کوچک که لطیف ترین موجود روی زمین است برایم. بیخود نیست که نرمولَک صدایش می زنم.

11. جودی آبوت! آخرین بار دو سال پیش کارتونش را دیدم. ده بار دیگر هم ببینمش باز هم کم است. محبوب ترین اثر رسانه ای در نظرِ من همین جودی آبوت است!!

 

شما چطور؟ چه کارها یا فکر هایی بوده که بهشان علاقه دارید ولی کمتر سراغش رفته اید؟ دلِ شما چه چیز هایی می خواهد و می پسندد؟

 

 

دلم روشن شد از شنیدنش

 

چه چیزی می توانست حالِ مرا تا این حد خوب کند جز شنیدن ربنای استاد شجریان؟

چه همه خاطره آمد جلوی چشم هایم... چه همه حس...

 

 

این حجم از کشش در من از کجا می آید؟ این همه کشش برای بوسیدن لب هایت، برای استشمام نفَسِ تو که به وقت بوسیدن لب هایت توی جانم می ریزد...

این حجم از کشش مرا می کُشد؛ آنگاه که می خواهم و کنارم نیستی...

 

این کلیپ رو نبینی از دستت رفته!

 

مهمان ها که رفتند نشستم پای وبلاگ هایی که دوستشان دارم...

ادامه نوشته

"ما"ی همیشه...

 

از روزی که "او" شد همسرم، خیلی فکر می کنم. به این که چه چیزی در ما و رابطه ما با همدیگر عوض شد نسبت به زمانی که هنوز همسرِ هم نبودیم. گاهی آنقدر به این موضوع فکر می کنم که حس می کنم فکرم تمام می شود!! شاید برای اینکه تفاوتی پیدا نمی کنم؛ یا حداقل تفاوتی که قابل توجه باشد. همه چیز همانطور است. مثل تمام سال هایی که عاشقانه می خواسته ایم همدیگر را؛ انگار ما تمام این سال ها را تمرین شریک زندگی بودن کرده ایم. همه چیز همانقدر خوب و مهربان است و غلیظ. من همان دخترِ تو هستم. همان دختری که همیشه گفته ای برای همه کاریزما بوده ای و برای من معشوق و دلبر. و تو همان پسری هستی که همیشه گفته ام چقدر عجیب خاطرت برایم عزیز است. جوری عجیب که گاهی خودم از اندازه حس ام به تو شوکه می شوم.

حالا هم، همه چیز مثل همه آن چند سال است. ولی بوسه خواهی هایم بیشتر شده. مرا پی در پی ببوس.